- سر کشیدن
- سرکشی کردن، سر زدن، آشامیدن چیزی با قدح یا پیاله، به سر کشیدن
معنی سر کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیکدفعه بلاجرعه کشیدنیکباره نوشیدن، برروی سر کشیدن عبا و جامه برسر کشیدن
پایین کشیدن پایین انداختن، رکاب کشیدن حرکت کردن، بسر کشیدن نوشیدن شراب و مانند آن، جذب کردن، یا دم در کشیدن ساکت شدن، محو کردن نابود ساختن، با سپاه حرکت کردن
سر کشیدن از جایی یواشکی برای اطلاع از امری
پر باز کردن، پرواز کردن
شعله زدن مشتعل شدن الو گرفتن
او را بی نهایت خسته کردن
به جایی سر زدن و سرکشی کردن، دزدیده از جایی به جای دیگر نظر انداختن
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، شعله زدن، گر زدن، اشتعال، التهاب، توقّد، تلهّب، ضرام، اضطرام
ابا کردن، قبول ننمودن
حمل آب از جائی به جائی، بیرون آوردن آب با دلو
برآوردن آه از سینه بسبب اندوه حسرت یا غبطه
دست مالیدن لمس کردن، دست دراز کردن بطمع، گدایی کردن یا دست کشیدن از چیزی. دست برداشتن از آن صرفنظر کردن از وی، فارغ شدن از آن
از دور استشمام کردن
سختی دیدن رنج کشیدن
اصطلاحی است در بازی الک دولک که طرف مغلوب باخته باید رد مسافت معینی بدون تازه نفس کردن نفس بدود
پارچه ای که تارهای زر در آن بکار برده باشند زرکش
کشیدن زه کمان، سخت جراحت شدن تیر کشیدن عضله ها
درد گرفتن اعضای بدن چنانکه گویی سوزنی درآن فرو میکنند
جار زدن
پگمالیدن، کشمیدن: سمیره کشیدن بر نوشته برای از میان بردن آن رسم کردن خط، محو کردن بر طرف ساختن
تحمل ظلم کردن ستم دیدن
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
جدا کردن سر (انسان و حیوان) از تن گردن زدن ذبح کردن، یا سر بریدن میبرند. گران میفروشند
ناگهان رسیدن ناگاه حاضر شدن: به سبب تعمیر جاده راه بسته شد سه اتومبیل دیگر هم سر رسید
سرمه مالیدن به چشمها
صفیر از دهان یا از سوت در آوردن
به صف ایستادن (سربازان نمازگزاران و جز آنان) رده بستن
چرک و آماس کردن زخم
بوییدن، بو کردن، استشمام
زیان دیدن، زیان بردن، ضرر کردن
در یک ردیف قرار گرفتن، صف بستن
بلندقد شدن، نمو کردن، رشد کردن